فهمیدن عشق را چه مشکل کردند
ما را زدرون خویش غافل کردند
انگار کسی به فکر ماهی ها نیست
سهراب بیا که آب را گل کردند
هزار جمعه رسید و نگار ما نرسید
هنوز وعده ی دیدار یار ما نرسید
نوای قلب و دل بی قرار ما این است
دوای دل بی قرار ما نرسید
ارزش انسان
هر چیزی با ید ساخته شود تا ارزش پیدا کند برای مثال سنگ تا به طور مجسمه ساخته نشه ارزشی نداره یا اگر چوبی تراشیده نشه و یک طرح زیبا یا یه وسیله چوبی نشه ارزش پیدا نمیکنه ( درسته؟)
اما متاسفانه ما انسان ها چقدر خودمون رو می سازیم؟
چقدر سعی کردیم نزد خدا ارزش پیدا کنیم ؟ (به جای خیلی کارایی که می کنیم)
آیا اینقدری هست که ارزشمون بالا رفته باشه؟
اینقدرهست که به خدا نسبت به قبل نزدیک تر شده باشیم؟
خودمون میدونیم که اکثر ما تو این نخ ها نبودیم و یا کم بودیم اما بیایم از همین الان تغییر رو شروع کنیم (آخه کسی از دو دقیقه بعدش هم خبر نداره) و اینو بدونیم که خدا ما رو می بخشه چون او مهربان ترین مهربانان است
ما را ببخش ای خدایی که مختصات بنده و مساحت دنیا به مدار تو ختم میشه...
می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود.
همان دلهای بزرگی که جای من در آن است
آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم.
دلتنگی هایت را از خودت بپرس.
و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است!
اما من نمی خواهم تو همان باشی!
تو باید در هر زمان بهترین باشی.
نگران شکستن دلت نباش!
میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود …
و میدانی که من شکست ناپذیر هستم …
و تو مرا داری …
برای همیشه!
چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد …
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای …
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم …
می خواهم شاد باشی …
این را من می خواهم …
تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود …
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.
شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!
فقط کافیست خوب گوش بسپاری!
و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
پروردگارت …
با عشق !
زندگی یک آواز است بخوان آن را
زندگی یک بازی است بازی کن آن را
زندگی یک میدان نبرد است وارد آن شو
زندگی یک رویا است واقعی کن آن را
زندگی یک قربانی است هدیه کن آن را
زندگی عشق است از آن لذت ببر
ویلیام وردز زورث
با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهایی ام
ای دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما می شدی
مایه آسایه ما می شدی
هر که به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه مارا عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما
راهــــی به خـــــــدا دارد خلوتــــــگه تنـــهایی ---- آنجا که روی از خود آنجا که به خود آیــــــــی
هر جا که ســـــــری بردم در پــرده تو را دیــــدم ---- تو پرده نشـــــــینی و من هـرزه ی هر جایی
بیدار تو تا بـــــودم رویـــــــای تو مـــــــی دیــــدم ---- بیدار کن از خـــــوابم ای شــــــــــاهد رویایی
از چشم تو می خیزد هنگامه ی ســــر مستی ---- وز زلف تو می زایــــد انگیزه ی شــــــــیدایی
هر نقش نگارینــت چــون منظره ی خورشـــــید ---- مجموعه ی لطف است و منظومه ی زیبایی
چشمی که تماشاگر دز حسن تو باشد نیست ---- در عشق نمی گنجد این حسن تماشـــایی
شهریار
.: Weblog Themes By Pichak :.